فقط خدا رو عشقه | ||
آنکه دانست زبان بست، وانکه می گفت ندانست، چه غم آلوده شبی بود، وان مسافر که در آن ظلمت خاموش گذشت، و بر انگیخت سگان را به صدای سم اسبش بر سنگ، که فرود آرد شب را ، گویی همه رویای تبی بود، چه غم آلوده شبی بود......
[ پنج شنبه 87/8/23 ] [ 9:26 عصر ] [ مهتاب مسیحا ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |